اين بحث دربارۀ
اميرالمؤمنين(ع) با آن وارستگي جايز نيست؛
ولي چون در نهجالبلاغه اشاره شده است، در خطبهاي به خاندانش مينويسد: «من نميتوانستم
بهترين غذا و بهترين لباسها را دارا باشم؟! ولي هَيْهَاتَ اَنْ يَعْلِبَني هَوايَ
وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ اَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لاطَمَعَ لَهُ فِي الْفَرْضِ
وَلاَعَهْدَ لَهُ بِالشَّبَعِ. دور است دور، كه نفس بتواند بر من مسلط شود ـ لباس
خوب و غذاي لذيذ بخورم ـ در حالي كه شايد در دورترين نقاط مملكت اسلامي، حجاز يا
يمن، كسي باشد كه گرسنه باشد و يا سيري به
خود نديده باشد.» [1]
چه خوش گفته است جرج جرداق كه:
«آبهاي عالم، آب حوض، آب استخر، آب درياچه، آب اقيانوس، قابليت تلاطم دارد؛ ولي
چيزي كه متلاطم نشد، درياي وجود علي بود كه هيچكس و هيچچيز نتوانست آن را متلاطم
كند.» راستي چنين است. آيا غريزۀ ميل به غذا توانست علي را متلاطم كند؟ اين غريزهاي
كه انسان را وامي دارد بچۀ خودش را بخورد، اين غريزهاي كه شاگردان فرويد ـ فرويدي
كه همۀ غرايز را به غريزۀ جنسي برميگردانيد ـ رد كردند و گفتند اگر غريزۀ تمايل
به غذا طوفاني شود، همۀ غرايز را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
حمزه ميگويد: هنگام شام نزد
معاويه بودم، و او شام مخصوصش را جلوي من گذاشت. لقمه در گلويم ماند و بغض راه
گلويم را گرفت! پرسيدم: معاويه! اين چه غذايي است؟! گفت: غذايي مخصوص است كه از
مغز گندم و مغز سر حيوانات و روغن بادام و غيره تهيه شده است. گفتم: شبي در
دارالاماره خدمت علي بودم. افطار من يك دانه نان و كمي شير، و غذاي اميرالمؤمنين
يك نان خشك بود كه در آب ميزد و تناول ميكرد؛
و آرد آن نانها از گندم زميني بود كه اميرالمؤمنين آن را كاشته بود. وقتي خادمه
آمد سفره را جمع كند، گله كردم كه اميرالمؤمنين پيرمرد شده است، كار او زياد است،
از غذاي او مواظبت كنيد. خادمه گريه كرد و گفت: ايشان راضي نميشود كه مقداري روغنزيتون
به نانها بزنيم تا نرم شود. اميرالمؤمنين
فرمودند: حمزه! رييس مسلمانها بايد از نظر غذا و مسكن و لباس از همه پايينتر باشد
تا روز قيامت بازخواست او كمتر باشد. معاويه گريه كرد و گفت: «اسم كسي به ميان آمد
كه فضايل او قابل انكار نيست.»
غريزۀ جاه طلبي از همۀ غرايز
قويتر است. انسان جاهطلب آماده است همۀ تمايلات خويش را فداي آن كند. از حب به
ذات كه بگذريم، براي يك انسان عادي، غريزۀ رياستطلبي مهمتر، محكمتر، قويتر و
طوفانيتر از همۀ غرايز است. آيا غريزۀ جاه طلبي توانست اميرالمؤمنين را طوفاني
كند؟!
ابنعباس ميگويد:در جنگ جمل
جمعي از بزرگان آمدند تا خدمت اميرالمؤمنين برسند. در خيمۀ، علي را ديدم مشغول
وصله كردن كفش خويش است. به آن حضرت اعتراض كردم. اميرالمؤمنين كفش را مقابل من
انداخت و فرمود: «به حق كسي كه جان علي در دست اوست، رياست لشكر نزد علي، به مقدار
اين كفش ارزش ندارد؛ جز اينكه حقي را
اثبات كنم، يا به واسطۀ اين رياست، باطلي را از ميان بردارم.» [2]
طلحه و زبير با اصرار زياد، حكومت بصره و
حكومت مصر را از اميرالمؤمنين گرفتند و چون تشكر كردند، اميرالمؤمنين فرمان
حكومت آنها را پاره كرد و فرمود: «از اين بار سنگين كه به دوش شما آمده است، نبايد
تشكر كنيد؛ معلوم ميشود از آن قصد سوء استفاده داريد.»
عمرو عاص، عمربن سعد، معاويه،
طلحه و زبيرها، همه و همه فداي اين غريزه شدند؛ ولي اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه،
اين دنيا و رياستها را تشبيه به برگي در
دهن ملخي، و در جايي پستتر از نعلين كهنه، و در جايي پستتر از آبي كه از دماغ بز بيرون
آيد، معرفي ميكند. صعصعه ميگويد: «شخصيت اميرالمؤمنين با آن
ابهت كه در دلها داشت، در ميان ما
چون ما بود. هركجا ميگفتيم، مينشست. هر چه ميگفتيم، ميشنيد. هر كجا مي
خواستيم، ميآمد!
اگر رسول اكرم(ص) او را پشتوانه و ثقل قرار ميدهد، بجا است.
رسول اكرم(ص) در روايت ثقلين كه نزد شيعه و سني
روايت مسلمي است و ميرحامد حسيني(ره) صاحب عقبات از پانصد و دو كتاب از اهل
تسنن،[3] روايت را نقل ميكند، قرآن و عترت را دو پشتوانه براي مسلمانها قرار داده است:
اِنِّي تَارِكُ فِيْكُمُ
الثِّقْلَينِ كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَبَي وَلَنْ يَفْتَرقَا، حَتّي يَرِداَ
عَلَيَّ الْحَوْضَ.
«همانا من دو چيز سنگين و
گرانبها در ميان شما برجاي نهادم، قرآن و عترت، و اين دو تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.»
وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ
الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ! [4]
كتابي بر تو فرو فرستاديم كه بيانكنندۀ
همهچيز است.
و در موقع نزول فتنهها، امر به
ارجاع آن شده است.
اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ
الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ[5]
«وقتي فتنهها چون قطعههاي
ظلماني شب بر شما هجوم آورد، برشما باد به قرآن.» و عترت را تِلْوِ اين قرآن قرار داده است
و اْتِمام و اِكْمال آن را به عترت دانسته است:
اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ
دِينَكُمْ وَاَتْمَمْتَ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ اْلأِسْلامَ
ديناً[6]
اين روزـ روز نصب اميرالمؤمنين
به خلافت ـ دين شما را كامل و نعمتم را بر
شما تمام نمودم و بر آن دين راضي شدم.
در خاتمه، مسابقۀ شعري معاويه و
عمر و عاص و يزيد را اينجا ميآوريم.
معاويه گفت:
خَيْرُالْبَريَّةِ بَعْدَ اَحْمَدَ حَيْدَرَ وَالْنَّاسُ اَرضٌ وَالْوَصِيُّ سَمَاءُ
عمر و عاص گفت:
كَمَلِيحَةٍ شَهِدَتْ لَهَا ضَرَّ ائُها فَالْحُسْنُ مَا شَهِدَتْ بِهِ الضَّرَّاءُ
يزيد گفت:
وَمَنَاقِبُ شَهِدَ الْعَدُوُّ بِغَضْلِهَا وَالْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ الاَعْدَاءُ
... «بهترين مردم بعد از احمد،
حيدر است، همۀ مردم به منزلۀ زمين، و وصي رسول اكرم به منزلۀ آسمان است.»
«مثل جمال زيبايي كه هوو به آن
اقرار كند، پس جمال و خوبي آن است كه هوو بگويد.»
«مناقب و فضايل آنست كه دشمن به
آن شهادت دهد، فضل و منقبت چيزي است كه دشمن به آن شهادت دهد.»
جرج جرداق در اول كتاب
اَلْاِمامُ عَلِي صَوْتُ الْعَدَالَةِ اْلأنسَانِيّةِ اشعاري از يك مسيحي دربارۀ علي(ع) نقل ميكند. آن مسيحي در اشعارش ميگويد:
«اگر به من اعتراض شود كه تو بايد شعر براي پاپ بگويي، چرا دربارۀ علي شعر گفتهاي؟! جواب ميدهم كه من عاشق فضيلتم و سرچشمۀ فضيلت
را علي ديدم، پس براي او شعر گفتم.»